کتاب گنج بی پایان است....

ساخت وبلاگ
پسری دختر زیبایی رو تو خیابون دید.... شیفته اش شد .... چند ساعتی باهم تو خیابون قدم میزدند ...که یهویه مازراتی جلوی پاشون ترمز کرد . . .دختره به پسر گفت :خوش گذشت اما من همیشه نمیتونم پیاده راه برم .... کار نداری؟!! بای ...!دختره نشست تو ماشینراننده بهش گفت : خانوم ببخشید میشه پیاده بشی؟ ... من راننده این آقا هستم !!!!

 


موضوعات مرتبط: خواندنی های جالب کتاب گنج بی پایان است.......
ما را در سایت کتاب گنج بی پایان است.... دنبال می کنید

برچسب : داستانک,زیبا, نویسنده : 92andisheea بازدید : 165 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1396 ساعت: 22:51

پسری دختر زیبایی رو تو خیابون دید.... شیفته اش شد ....

چند ساعتی باهم تو خیابون قدم میزدند ...

که یهویه مازراتی جلوی پاشون ترمز کرد . . .

دختره به پسر گفت :

خوش گذشت اما من همیشه نمیتونم پیاده راه برم .... کار نداری؟!! بای ...!

دختره نشست تو ماشین

راننده بهش گفت : خانوم ببخشید میشه پیاده بشی؟ ... من راننده این آقا هستم !!!!

 


موضوعات مرتبط: خواندنی های جالب کتاب گنج بی پایان است.......
ما را در سایت کتاب گنج بی پایان است.... دنبال می کنید

برچسب : داستانک,زیبا, نویسنده : 92andisheea بازدید : 168 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 22:58